ای دو چشمت سبزه زاران
گریه ات اشک بهاران
میروم غمگین و نالان
اشک غم دیگر نیافشان
ای سراپا مهربانی ای نگاهت آسمانی
در دل نامهربانم شوق ماندن می نشانی
عاشق و چشم انتظاری پاک و روشن چون بهاری
هرچه گفتم باورت شد
حیف از احساسی که داری
چشمه ایی خشک و سیاهم خسته ایی گم کرده راهم
بگذر از من چونکه دیگر زشت و سرتاپا گناهم
ترسم آخر در کنارم خسته وآزرده گردی
با همه خوبی و پاکی در خزان پژمرده گردی
میروم تا نشنوم آواز باران دو چشمت
میروم چون می هراسم شعله ایی افسرده گردی
ای که در خوبی و پاکی چلچراغ آسمانی
قلب سردم را چه بی حاصل به سویت میکشانی
قصه تلخ مرا کاش از نگاهم خوانده بودی
من گنهکارم تو خوب و مهربانی
نظرات شما عزیزان: